نام پدر: عبدالرسول
محل تولد: شيراز
تاريخ تولد: 1340
سال ورود به دانشگاه: 1361
رشته تحصيلي: معارف اسلامي و تبليغ
تاريخ و محل شهادت: 4/10/1365 ام الرصاص
عمليات: کربلاي 4
شهيد به روايت مادر و خانواده: و ما ادريک ما الجبهه
وقتي ميپرسيديم: مگر در جبهه چه خبر است که تو را اين چنين شيفته خودکرده؟ با خنده مستانهاش ميگفت: «و ما ﺃدريک ما الجبهه» شما چه مي دانيد جبهه يعني چه؟ جبهه همه وجود و شادي روح من است. آزادي و خوشي غير قابل وصفي است که فقط ميتوانم بگويم قابل توصيف نيست. اين راه رفتني است نه گفتني.
ما آه کشيده در حسرت ديدار جبهه ساکت و آرام سر به زير ميانداختيم. در هر بار اعزام پدر و مادر را راضي به رفتن خود به جبهه ميکرد. هنگام وداع مادر را ميبوسيد و ميگفت: «اصلاً نگران نباش. شهادت به اين آساني نيست که به سراغ هر کس و ناکسي چون من بيايد». وقتي که از طرف بعضي از تحصيل کردهها از رفتن به جبهه منع ميشد که به او ميگفتند: تو در تبليغات و نشر معارف اسلامي ﻣﺆثرتري تا در قالب يک بسيجي گمنام در جبهه! ميخنديد و ميگفت: «اين منم که فرداي قيامت بايد پاسخگوي وظايف شرعي خود باشم. رفتنم تکليف است». عطر دل انگيزش در نيمه شبها با نماز شب در دل خانه مان ميپيچيد و اگر کسي از ما خواب از چشمانش دور ميشد، عطر مناجاتش را حس ميکرد. وقتي در نيمههاي شب بي سرو صدا بلند ميشد و نماز شب ميخواند، دانستم که ديگر جاويد از آن ما نيست و آسماني شده است.
شهيد مرحمتي در سال 1365 مفقودالاثر شد و در سال 1374 گل وجودش به خاک ميهن بازگشته و تدفين گرديد.
فرازهايي از وصيتنامه:
همان طور که امام امت قدس سره فرمودند ما در اين جنگ پيروزيم، هر چند که به ظاهر شکست بخوريم که هرگز نخواهيم خورد. هدف اداي تکليف الهي است و شهادت خود بزرگترين و عاليترين پيروزي است براي کسي که به معاد ايمان داشته باشد.
... شهدا وظيفة خودشان را انجام دادند. و ان شاء الله در آخرت که روز ترس و رسوايي است، رو سفيد خواهند بود اما آنان که ادعاي مسلماني دارند، ولي حاضر نيستند از دين خود، شرف و آبروي خود در مقابل دشمن متجاوز و کافر دفاع کنند، آيا اگر اين جوانان دلير بسيجي خون خود را فدا نميکردند، اينان ميتوانستند راحت در کنار زن و فرزند خود در خانه استراحت کنند؟ ناموس و شرف آنان محفوظ ميماند؟