نام پدر: محمد
محل تولد: بهاباد يزد
تاريخ تولد: 1346
سال ورود به دانشگاه: 1364
رشتة تحصيلي: معارف اسلامي و تبليغ
تاريخ و محل شهادت 18/1/1366 شلمچه
عمليات: کربلاي 8
شهيد به روايت پدر : کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
آخر فهميدم مطلّب قصد رفتن به جبهه را دارد. به او گفتم چيزي ميخواهي؟ گفت هيچ چيز نميخواهم. ظهر بود. ساکش را جمع و جور کرد و عازم رفتن شد. به او گفتم خودم تو را به ترمينال ميبرم. سوار موتور شديم و حرکت کرديم. مقداري از راه را که رفتيم، ديدم نميتوانم بروم. يک جوري شده بودم. ايستادم و رو به او کردم و گفتم: مطلّب درست که اسلام عزيز و مهم است و بايد براي حفظ آن زحمت کشيد و تلاش کرد ولي تو چرا بدون اجازه ميخواهي به جبهه بروي و اجازة پدرت را نميگيري؟» مطلب گفت: «ان شاء الله جبران ميکنم. اگر الان به جبهه نروم، همرزمانم ميگويند ترسيدي» دوباره راه افتاديم. بعد از مدتي ديدم دوباره نميتوانم بروم. ايستادم و به مطلّب گفتم: «يا من يا تو، من تو را براي خودم گذاشتهام. تو را براي کفن و دفن خودم انتخاب کردهام. من ميخواهم تو سرپرستي بچهها را به عهده بگيري» جواب داد: « پدر جان
يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور
شهيد به روايت مادر: از ابتدا خاص بود
قبل از اينکه مطلّب به دنيا بيايد، يکبار خواب ديدم که دو زن چادر مشکي محترمه آمدند. آن موقع چادر مشکي اصلا رسم نبود و آنها به من گفتند تو پسري داري و اسم او هم عبدالمطلّب است. همين طور هم شد. به امام زمان عليهالسلام قسم وقتي مطلّب به دنيا آمد، نوري به اتاق تابيد که همه اين نور را ديدند و شروع کردند به بوسيدن مطلّب اما ما مردد بوديم چه اسمي براي او بگذاريم. تصميم گرفتيم پنج اسم لاي قرآن بگذاريم، بعد ببينيم کدام درميآيد. چند دفعه اين کار را انجام داديم. در تمام دفعات اسم عبدالمطلّب بيرون آمد.
بخشي از وصيتنامه شهيد: دلم چون پرندهاي ميگريزد
نميدانم شايد اين از آخرين نوشتههايي باشد که بر روي کاغذ انگاشته ميشود و به قولي وصيتنامه باشد. اما هم اکنون در «موقعيت شهيد بيات» ايستادهام و در برابرم انبوه رزمندگان در حال حرکتند و من ايستادهام و نگاهم در اعماق اين غبار گم شده از مهاجرت پرستوهاست ودلم همچون پرندهاي وحشي خود را ديوانهوار ميزند تا از من بگريزد و بال در بال آن پرستوهاي آزاد وخوشبخت مهاجر پرواز کند و من با هر دو دستم قفسش را بسختي نگهداشتهام تا نگهش دارم. چرا که اطاعت از فرماندهي واجب شرعي است.