نام پدر: علي
محل تولد: بروجرد
تاريخ تولد: 1347
سال ورود به دانشگاه: 1365
رشتة تحصيلي: معارف اسلامي و تبليغ
تاريخ و محل شهادت: 20/1/1366 شلمچه
عمليات: کربلاي 8
نگاهي به زندگينامه شهيد: هم در خانه اسوه بود هم در اجتماع
کتابخانهاي با بيش از 200 جلد کتاب در منزل تشکيل داده و بچههاي محله را جمع کرده بود و به آنها کتابهاي مذهبي ميداد و به تعليم مسايل ديني ميپرداخت. به خاطر فعاليتش در انجمن اسلامي، او و تني چند از دانش آموزان را براي بازديد از جبهه و ديدار از رزمندگان به خوزستان بردند.
در تابستانها که تعطيل بود در کلاسهاي قرآن، احکام و عقيدتي شرکت ميکرد و در چندين اردوي تابستاني حضور فعال داشت. دوره دبيرستان نيز، در انجمن اسلامي فعاليت زيادي داشت و علاوه بر برجستگيهايي که در دوران تحصيل داشت، در بيشتر اوقات، مسؤولان امور تربيتي دبيرستان در برخورد با موانع و مشکلات از فيض وجودش نهايت استفاده را ميبردند و نيز از اعضاي کادر پايگاه مقاومت به حساب ميآمد.
کمتر ميتوان اين صفات و ويژگيها را در يک شخص جمع کرد که هم در خانه اسوه به شمار آيد و هم در اجتماع از الگوهاي بارز محسوب گردد و در عين حال شخصيت گمنام و ناشناختهاي داشته باشد. شهيد غرسبان هم در دانشگاه شهيد بهشتي و هم در دانشگاه امام صادق عليهالسلام پذيرفته شده بود که بنا به عقايد و علايقش دانشگاه امام صادق عليهالسلام را برگزيد.
بخشي از وصيتنامه شهيد: خار را هم به مهماني بخوان
زماني که قصد آمدن به جبهه را داشتم، در حالتي ترديد آميز و با حالتي مضطرب به اتاق آمدم و قرآن را برداشتم و به سوي حضرت خاتم الانبياء محمد صلي الله عليه و آله توجه پيدا کردم و از ايشان خواستم تا مرا راهنمايي کنند و وقتي قرآن را باز کردم به اين آيه برخورد کردم:«من المؤمنين رجال...». خيلي تعجب کردم و با خود گفتم خدايا من کجا و اين آيه کجا؟ اين آيه دربارة آن راست قامتان هميشة تاريخ است؛ آنان که جز خدا نديدند و جز براي او کار نکردند. به هر حال اين آيه را چراغ سبزي براي آمدن به جبهه گرفتم و هم اکنون هم فکر نميکنم سعادت شهادت را داشته باشم. خدايا من هيچ وقت قابليت شهادت را ندارم و اما اگر رحمت تو باشد، اين سعادت را پيدا خواهم کرد؛ چرا که «رحمتک وسعت کل شيء ».
خدايا گلهايمان را بردي. پاکانمان را فراخواندي. حال چه ميشود خاري را هم به مهماني خود فراخواني و از خوان رحمتت در جوار اوليائت روزياش دهي؟ حسين جان! اي که قلب ما سوختة عشق توست، چه کنم اگر چه شيعة واقعي تو نيستم اما عاشق توام. چه ميشود موقع مرگ سر اين غلامت را بر زانو بگيري و روز ورود هم ما را شفاعت کني؟...